نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

شوقی دیگر

پسرم امروز تونستی مستقل وبدون تکیه گاه کل خونمون رو که میدونم برات به اندازه دنیا بزرگه باقدمهای کوچولوت فتخ کنی.آره.....از امروز یعنی 94/4/30شروع به راه رفتن کردی.چقدر ذوق میکنی وقتی میتونی بری تواتاقت واز اونجابیای تواتاق ما.چهاردست وپا خداحافط. چقدر شیرینه وقتی میبینم پسرم میره تو اتاقش ووقتی یواشکی میرم نگاهش میکنم میبینم میره تاوسط اتاق بعد دور میزنه وازاین حرکت به ظاهر بزرگش واسه خودش میخنده ومنم تودلم هزاربار قربون صدقه اش میرم. با اینکه بچه خوش برخوردی تو شلوغی هانیستی ولی باز همه دوستت دارن وباغرغرها وگریه هات تحملت میکنن ودایم قربون صدقه ات میرن وتو هم باشیرین کاری هات دل همه رو آّب میکنی. چشمک میزنی،موهات رو،دماغتو،گوشهاتو،پاهات...
31 تير 1393

یک دل سیر نیایش

انا انزلناه فی لیله القدر بارخدایا چقدر از تو دور شده ام ودر خود غرق خدای مهربانم چقدردورم ازتو.کاش انقدرغرق خودنباشم تابتوانم تورا ببینم،لمست کنم؛عاشقانه وملتمسانه التماست کنم وقدربدانم آنچه برایم مقدر کردی وازآنچه محروم. به حرمت این شبهای عزیز ازماغافل مباش،کوتاهی های مارا به بزرگیت ببخش. به حق قرآن محمدت پناه تمام کودکان دنیا ومخصوصا فرزند کوچکم باش وهرچه خیراست برایش رقم زن.آمین ...
25 تير 1393

ذکرخوب

عشقم چقدخوشحالم که تونستم یه کلمه قشنگ ومقدس رو بهت یاد بدم،کلمه ای آرامبخش ومعجزه گر.هروقت که تلویزیون قرآن پخش میکنه منم همراهش برات صلوات بلند میفرستم وتو نفس مامان ازدیروزبعد من صلوات میفرستی اونم این شکلی؛الللههه محح؛اینقد قشنگ این کلمه روتکرارمیکنی که من هربار غرق بوسه ات میکنم.خداروهزاربارشکر.دیگه قشنگ راه میری مخصوصا واسه بابامهدی وقتی تشویقت میکنه.امانمیشه گفت که دیگه راه افتادی چون بازم چهاردست وپا ترجیح داده میشه بعضی وقتا.خیلی جالبه که تموم اتفاقات شیرینت تو شب گل میکنه.یعنی شبها10به بعدتازه شیطنتهات گل میکنه.خیلی خوبه که هستی وما مدام به تو مشغولیم.همیشه باش.سالم وسلامت.الان که دارم اینومینویسم شماتوخواب نازی ومن منتظرمهمونهای گل...
24 تير 1393

عکس ومکث از زبان نیکانی

بذاریواشکی ببینم مامانم واسم چی مینویسه.اگه ازشیطونیهام بود پاکش کنم عجب هندونه شیرینی بابابزرگ خریده.دستش درد نکنه. وای چه کاری کردم.بهتره در برم تا کسی منو ندیده. خخخخخ این دکمه ای هستش که من اشتباهی دستم خورد،آخه میخواستم زیرشو ببینم حالاخودمو واسه مامانی لوس میکنم که دعوام نکنه.خخخخخخخخ اینم جایزه اون خرابکاری.دیدین چه مامانی دارم گرچه این دوتاعکس رفطی به موضوعات بالانداره ولی گذاشتم که بگم عزیزجون مرسی که واسه دندونم تو8ماهگی یه جشن کوچولو گرفتی. ...
22 تير 1393

یه حس بد

نیکانی وقتی پای کامپیوترمیشینم ووبلاگ دوستان رو چک میکنم خیلی دلم میگیره؛بعضی کوچولوها چقد تپل مپلن،وزنشون چقد خوبه همش میگم نکنه من کم کاری میکنم.به خدا تاجاییکه بتونم سعی میکنم.آخه مامانی تو14ماهگی ووزنت باید9/200باشه؟دگترتم که همش میگه خوبه.کجاش خوبه؟الان یه وب خوندم پسملی هم سن شما ماشالله13کیلوباقد81.خوش بحال مامانش. توروخدایه کم گنده شو.دلم بدجوری گرفته ...
18 تير 1393

روزخیلی بد

دیروز روز بدی بود؛از رو صندلی افتادی،با پس سر؛تا چند دقیقه از ترس گیج بودی،خیلی ترسیدم،بعد اونم هی خوابت میومد البته وقت خوابتم بود،ازترس به خاله معصوم خبر دادم.اونام سریع اومدن وتو وقتی پارسا رو دیدی سر حال شدی؛ولی خیلی لحظات بدی بود،فکر کردم ضربه مغزی شدی،خیلی خیلی ترسیدم.دیگه این کارو باهام نکن،نمیخوام زیاد راجع بهش حرف بزنم چون بعد2روز هنوز تو فکرمه وهروقت نگات میکنم یاد اون صحنه میوفتم وهزاربارخداروشکرمیکنم که تو چیزیت نشد.خدایا هیچ وقت منو با نیکانم امتحان نکن چون من میمیرم. گذشته از این جریان تولد بابامهدیتم بود.همسر عزیزم تو بهترین شوهر وبهترین بابای دنیایی.عزیزم تولدت مبارک باشه گرچه آقا نیکان این روز رو برماخراب کرد ومهمونی کوچیکمو...
17 تير 1393

پسرک عشق پستونک

چی بگم وازکجابگم مادر که هیچ خوشم نمیاد از بیان این مطلب که شما شدیدا عاشق پس پس یاهمون پستونک هستی واین خصوصییتت به من رفته که تا سن6سالگی میخوردم البته به طور مخفیانه اینطور که عزیزجون میگه.تازه یادم گرفتی که باهاش بازی قایم باشک کنی،اونو زیر متکات قایم میکنی اونوقت متکاتو برمیداری واز دیدنش ذوق میکنیا انگارطلا پیدا کردی.عاشق بازی کردن هاتم مامانی.عاشق قهرکردنهای بعد گرفتن پس پستم مامانی.خودت قضاوت کن که چه شیرینی                     ...
15 تير 1393

تابستون داغ

عزیزقشنگم تابستون باتموم گرمای خودش از راه رسید وما طبق معمول همیشه شاکی از گرمای زیاد.اما یه خوبی که این فصل گرم داره اینه که از شر لباسهای چند تیکه زمستونی،از ترس سرما خوردن شما بعد هر حموم خیالمون راحته وشمام به راحتی میتونین آب بازی کنین.ما5شنبه راهی خونه بابابزرگ حسینی شدیم چون دایی جون اینا از کرج اومده بودن.روز جمعه ای خیلی گرم بود وبه همین خاطر ما استخربادیتون رو پرآب کردیم وتوبه همراه آرادتوش شنا کردین.البته طبق معمول شما اول خوب بودی بعد کم کم غر زدن هات شروع شد.عکسهاشو میذارم که شمابعدن ببینی ولذت ببری از این همه شادی وسرخوشی کودکانه ات.بعدرفتن دایی جون اینا غروب من وشماوبابایی به همراه دخترخاله های من رفتیم به روستای تابستان نشین...
8 تير 1393

13دهمین ماه چرخ

عزیزقشنگم امروز5تیرسال1393مصادف است با سیزدهمین ماه چرخ شما.از امروز شما وارد ماه چهاردهمت  میشی وما مفتخریم که 14ماه در کنار شما بودیم.از اینکه همسفر لحظه های شیرین ما بودی یک دنیا سپاس.پسرنازنینم این روزها توخیلی لجباز تشیف داری،الان یه هفته است خیلی بداخلاق شدی انگار واکسن یک سالگیت بهت نساخته وشما دایم الغر شدی.همش خودتو روزمین پهن میکنی وبا دستات پاهاتو میمالی وسرتومیاری روپاهات انگار الان مامانت مرده اونوقت شروع میکنی به گریه الکی،بعد که نگات میکنم وتو متوجه میشی بهم نگاه میکنی ومیخندی،واگه هم چند دقیقه محلت نذارم شروع میکنی به گریه واقعی.خیلی پدرسوخته شدی.همچنان در راه رفتن تنبل تشیف داری فقط می ایستی.واست مامانی رفتم تخته میخ وچکش گ...
5 تير 1393

فوتبال با تو

سلام عزیز قشنگم.امشب فوتبال ایران وآرژانتین از سری مسابقات جام جهانی2014بود.نمیدونی چه فوتبالی بود مامانی ولی نتیجه خیلی بدی داشت.کلی بغض کردم.ازهمه اینا بگذریم امشب تو وروجک باعث شدی من وبابات کلی بخندیم،هربار که موقعیتی میشد ومنو بابا ذوق میکردیم وجیغ میکشیدیم یه دفعه توهم باتعجب نگامون میکردی اونوقت ازذوق جیغ میکشیدی ومیپریدی ودست میزدی.اینقدحرکاتت جالب بود که منوبابات فقط بوست میکردیم وبشتر ذوق میکردیم که شمام جوگیرشی.خیلی خوش گذشت تماشای اولین فوتبال سه نفره مون.ممنون که هستی وما باهم شادیم.بوس بوس ...
1 تير 1393
1